پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۵

ساحل میگوید

هیچ کس لیاقت اشک­های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود
اگر کسی تو را آن­طور که میخواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد
دوست واقعی کسی است که دست های تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید
هرگز لبخند را ترک نکن،حتی وقتی ناراحتی.چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی،ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی
هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند،نگذران

گابریل گارسیا مارکز

چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵

سرگردانی

سرگردان بودی؟ تا بحال با حالتهای چندگانه اش در موقعیتهای مختلف روبرو شده ای؟ خانم استاد میگوید: بگذار قضیه جدی شود. اگر دوباره خواست ببیندت بگو به چه خاطر؟ و می اندیشم من که خوشم نیامد اول باری که دیدمش و می بایست نمی دانستم که این جلسه آشنایی است تا او مرا ببیند محک بزند و اگر خوششان آمد من هم وارد بازی شوم! چه مضحک ! اگر من از کسی خوشم بیاید ! وای نه!!! همه اینگونه می گویند. به خانم استاد گفتم خدا عجب کارها می کند چون همان روز کار عجیبی کردم. دوستی میگفت: سعی و خطا تا بیابی! به خانم استاد : دیگر توان ندارم! و گفت: قرار شد دیگر از این حرفها نزنی. دیگری گفت: به چیزی که اتفاق نیفتاده فکرت را مشغول نکن. خانم استاد هم گفتند. باز می اندیشم سالهای مشقت بار صبوری پاسخی زیبا دارد. رب زیبا گفته: "ان نصرالله قریب!" وقتی از شدت سختی که چون زلزله او را تکان داد و پرسید: "متی نصرالله؟؟" م

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

ققنوس می گفت

جیرجیرک به خرس گفت: دوست دارم
خرس گفت: خیلی خوبه ولی الآن وقت خواب زمستانیه
بعدا صحبت می کنیم
خرس رفت و خوابید ولی وقتی پا شد جیرجیرکو ندید
!با خودش گفت: یا بی وفا بود یا کم تحمل یا دروغگو
...خرس هیچ وقت نفهمید عمر جیرجیرک 3 روزه

شنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۵

دوزخی عشق های دروغین

نه تو هم فرقی نداری تفاوت نگاهه فقط چشاته اما وسعت غمها رو داره. خدایا کدامیک ؟ کدام چشمها؟
صدای قدیما تو گوشمه داره جار میزنه
منم غمخور ساکت
غمخور چشای ماهت
این غمه که سرزمینش وسعت چشاتو داره
نه تو هم فرقی نداری تفاوت نگاهه
فقط چشاته اما وسعت غمها رو داره
خدایا اول و آخرش فقط خودمم پس برای خودم شعر می سرایم. چه تنهایی عریانی ! چه عریانی عمیقی! فریادهای وحشتناک پیرمرد خنزرپنزری در دالانهای تودرتوی سر زن بوف کور - زن پیکر فرهاد در سرم زوزه می کشد...م

عاشق دروغین

یه روز که بارون می اومد بهش گفت
یه روز دیگه رو موج دریا نوشت
باد اومد و تو جنگلها قدم زد اسم تو رو از همه جا قلم زد
اونی که می خواستی تو غبارها گم شد
مرغی شد و پشت حصارها گم شد
ولی اون هیچ وقت روز بارانی را جدی نگرفت. فروردین 83 را به خاطر مسپار پرنده مردنی است. دیگری می گفت او عاشق نبوده وگرنه با این همه تلاش تو و فرصتهای دوباره, اگر می خواست میتوانست! خدایا کمکم کن که دیگر ره به خیال نسپرم. م

جمعه، دی ۲۹، ۱۳۸۵

هر سایه ای یه نوری داره هر شب یه ستاره ای

گفت که باهم برای دکتری می خوندند و همونی که مرا به فکر به او وامیداشت پیشترها گفته بود الان وضعیت متفاوته! وای خدایا من به سمتی نزدیکتر شدم که او از آن دیار بود و آیا اوهم به سمت دنیایی که فکر میکرد از آن دیارم!!! و حال چه عجیب است اگر که درست باشد و چه تغییر عجیبی. خدایا همیشه یکی هست و یکی نیست؟ نه تو هم فرقی نداری تفاوت نگاهه!!!م

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۵

Brain Storming

شده خودتو زندانی کرده باشی؟ به تلفن از هر نوعش جواب ندی؟! بعضی وقتها میگم این یه تسویه حساب شخصیه؟؟ کاش می تونستم مثل عباس معروفی توی پیکر فرهاد باشم و بنویسم همه آنچه که روحم را می آزارد تا شاید چون باسی کوچک آرام گیرم. زن بوف کور - شیرین و فرهاد - صادق هدایت - معروفی - ... همه تو این کتاب هستند. خدایا چرا همیشه یکی هست ویکی نیست ؟ اون که دوستت داره اونی که میخواهی نیست؟ اون حتی این حرفها رو نمی فهمه ! بی خیالش اینا رسم روزگاره همهشون کار خداست حکمتی داره! م

شنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۵

11 min

سرم درد می کنه! کتاب "یازده دقیقه" اثر پائولو کوئیلو رو امشب خوندم. عجیبه ! یاد فیلمنامه "تابستان و دود" تنسی ویلیامز افتادم که دو سال پیش خونده بودم. خدایا ما را چه می شود؟ م

چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۵

سکوت سرد

گفته بود : رنگین کمان من اگر می دانستی برای آمدنت چه ... هیچ گاه باران را بهانه نمی کردی ! و او دچار نبود تنها عقده حقارت سالها بر تنش مانده بود! آه از وقتی که انسانها حرفهای یکدیگر را درک نکنند! چه شبها که تنها از یگانه معبودم خواستم مرا از چنگال دیو سیاه نجات دهد. و تنها همو بود که به زیبایی رهایی ام بخشید. باز می اندیشم سالهای مشقت بار صبوری پاسخی زیباتر دارد, به همان زیبایی وجود داشتن یک رب زیبا! پس چرا این همه سکون؟ این همه رخوت؟ این همه خستگی؟ چرا جریان زیبای زندگی ات به سکونی نازیبا بدل گشته است؟

رسم عجیب

زندگی باید رسم خوشایندی باشد ولی بیشتر به کمدی شباهت دارد. بسیار پیش آمده که حرف زدیم , بحث کردیم , گریستیم و حتی به همه اینها خندیدیم ! آه از این زمانه! هرکسی سری در میان وب نوشته هایش دارد! و چه تنهایی عریانی! م