سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۵

نجوا

همه چیز یک روز پایان می یابد، مگر نه عزیزم؟ همه تنهایی ها، همه دربدری ها، همه ترس ها، همه گریه های پنهانی که مبادا کسی اشکهایت، حتی بغضهای فرو خورده ات را ببیند! همه چیز پایان می یابد ،همه چیز! غصه نخورعزیزکم! گریه نکن دلبندم، گریه نکن! حیف چشمان زیبایت که اشک بریزد... م
خدایا همه چیز باید بگذرد. همه چیز باید راه حلی داشته باشد. غیر از این نیست خدای من! مگر نه؟! خدایا هر روز به خودم نهیب می زنم اندکی صبر، سحر نزدیک است! تنهایم مگذار ای یگانه خالق زیباییها. م
هیچ کی هستی منو مثل تو از من نگرفت
کسی مثل تو، منو اسیر تنهایی نکرد
کسی مثل تو برام مایه تاریکی نشد
کسی مثل تو به من حلقه نابودی نزد
کسی مثل تو ،تو هرم نفسم جاری نشد
کسی جز تو به سرم دست نوازش نکشید
کسی مثل تو منو به ظلمت شب نسپرد
کسی قلب منو مثل تو به آتیش نکشید
عاقبت عشق دروغی و فریبنده تو
منو تا مرز بد لحظه بدنامی کشید
من هنوز دوزخی عشق دروغین توام
از تو، این تشنه تن خسته به انتها رسید