جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۵

ماندن یا رفتن؟

کارت­های مشاوران مسکن را مرتب می­کنم بر حسب منطقه، تا هجدهم زمان قرارداد! وقتی برمی­گردی به عقب نگاه می­کنی سرت سوت می­کشه! سالهای مشقت بار و سال صبوری! وقتی صدایی هم از تو در نیاید. وقتی که ترجیح دهی فقط کار کنی وبعد خواب را دریابی که در آن دولت خاموشی­ها و فراموشی­هاست ! مضحک ترین قسمت همان طرح نخبگان است که نه تنها آزادی ات بلکه فکرت را به زنجیر کشیده­اند! آن­هم در وزارت عالیه نفت! دیگر خسته شدم. امشب آنی به این رسیدم که جمع کنم و به دیار مادری برگردم، در آنجا همه چیز آماده است: خانه، غذا، امنیت، و مهمتر از همه محبت! و می­توانی تمام وقت برای خودت خوش باشی و به کارهای عقب مانده ­ات برسی مثلا تافل بخوانی که یکسال گذشت و هی شروع می­کنی و باز متوقف می­شود. خدایا دوباره آن سوال همیشگی: آیا رفتن پایان همه مشکلات خواهد بود؟ دوباره تنها می­شوی با یک تفاوت عظیمتر: آنجا دیگر آخر تنهایی است! آیا دکتری به تنها بودنت می­ارزد؟ باز هم دور تسلسل! م