سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۵

برزخ

به داداشم گفتم عید فجر (به اشتباه ) ومنظور همان دهه فجر بود و خندیدیم! شبها به پاسش فیلمهایی در تلویزیون نمایش می دهند .اگر اشتباه نکنم نام یکیشان "از نفس افتاده" است که عشق چندین ساله اش را می یابد... و صبح با بی میلی از جا برخاستم و به رسم عادت گوشی را روشن کردم. باز هم او بود. همانی که مرا و روحم را با خاک یکسان کرده. همو که استاد گفتند باید تاوانش را بپردازم. همانی که تنها از عشق یک شهوت ساخته وبیش از آن هیچ نمی شناسد. و من پاسخ سالهای زندگی او بودم که درس نخوانده بود و مرا بخاطر همه داشته هایم می خواست! او همانی بود که معنی این جمله را فهمیدم: "با تو تنهاتر شدم!" و مثل همیشه باید مقاومت کنم. سرکارم هم دوباره:"کر و لال شدی؟..." خدایا کاشکی پاسخ سالهای صبوری همانی باشد که "سکینه" توصیفش نمودی! م