دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

خاطره مجروح

پائیز اخر انتظار برگها نیست
. اول انتظار ادمهاست
من ایمان دارم توبه اقرار گناه کردهاست
. وتو بی گناهترین خاطره زندگی من بودی
شبهای شکوفه برای من سرآغاز زندگی دوباره است
. اما در شهر کوچک من دوباره بلند شدن تولدی دوباره میخواهد
این هذیان سالهای صبوری نیست
. حقیقت محض زندگی ماست
من دل تنگ نشده ام مگر
. برای لحظه هایی که تو نیستی و مانده ام
خدا کند شبهای تاریک زندگی من
. نفرین دقایق تنهایی تو باشد

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

باور نمی کردم

باور نمی کردم که عشق
زبانی ادیبانه دارد
نمی دانستم ادب عشق را اتو می کند

یادت هست؟

هیچ پیش آمده دوست داشتن فراموشت شده باشد ؟
یاد دارم زمانی را که چه معصومانه دوست می داشتم
و می پنداشتم دوستم می دارند!
...
راستی دوست داشتن چگونه است؟
یا بالاتر
دوست داشته شدن؟
اما همی دانم که هنوز هم آسمانی هایی هستند
چون من زنده ام!