چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵

نجوا

ديشب را به چه حالي گذراندي ؟
يادت هست ؟
سه سال گذشت و از آخرين ديدار دو سال و اندي
به راستي اگر سال پر از شوق يادگيري را از تو نمي گرفت چه مي شد؟
او به ناگاه دچار تو شد
دچار يعني عاشق؟
ولي حتي چشمان پر آب مرا نديد؟
پس چرا نوشته بود بگو كه برم يا كه بمونم آخه نمي خوام غصه دارت بكنم؟
و هر وقت با دوستان آن سالها حرف مي زنم مرا دوباره به تو پيوند مي زند
ديگر اين چشمها نمي گريد
آيا گريستن فراموش كردم
يا تو ديگر خيال شده اي
يا فكر كردن به تو عادتم شده؟
و ديشب !... آه
خدايا آيا روزي خواهد آمد كه ديگر ره به خيال نبرم؟